گلسر در مقدمه کتاب خود تحت عنوان مدارس بدون شکست عنوان می نماید که،امروزه بسیاری از
دانش آموزان در تحصیل شکست می خورند،بقیه تحت فشار مفرط موجود برای موفقیت در مدارس که
حتی بسیاری ازمحصلان کوشا و شایسته ، عملکرد بدی نشان می دهند باز می مانند. همچنین اشاره
می نماید که، مانع اصلی،آموزش و پرورش فعلی ماست.فلسفه ای مبنی بر عدم رابطه عاطفی،عدم
ارتباط بین مطالب و تاکید محدود بر روی تفکر.آموزش و پرورش باید به طرف فلسفه مثبت حرکت
کند،فلسفه ای مبنی بر رابطه عاطفی،ارتباط مطالب،وتفکر.در غیر این صورت ما نخواهیم توانست
مشکلات فراوان محصلانی را که در تحصیل شکست می خورند را حل کنیم.
به عقیده گلسر تمام کودکان در آغاز تولد دارای هویت توفیق می باشند اما همزمان با شروع مدرسه
هویت شکست را هم تجربه می کنند زیرادر این مرحله کودک به ایجاد وتوسعه مهارتهای اجتماعی-
عقلانی وتفکر می پردازد و تجربه این پدیده ها باعث می شود که خودش را از دو بعد توفیق یا شکست
ارزیابی کند.وی معتقد است افراد موفق دو خصیصه بارز دارند اول آن که مطمئن هستند که شخص
دیگری آنها را همانگونه که هستند دوست دارد و دوم احساس ارزشمندی دارند.از طرفی افرادی با هویت
شکست یا نا موفق، تنهایی وبی کسی را به شدیدترین شکل ممکن تجربه کرده کرده در حل مشکلات و
معضلات زندگی خود دچار مشکل بوده و از مواجه شدن با واقعیت ناراحت و مظطرب می شوند.
گلسر می گوید:من به عنوان روانپزشک،سالهای متمادی با افراد شکست خورده کار کرده ام در خلال این
تلاشها، به نکته مهمی برخورد پی برده ام:صرف نظر از تعداد دفعات شکستی که یک فرد در
گذشته داشته و صرف نظر از سابقه زندگی و زمینه شخصی،فرهنگ،رنگ پوست یا وضعیت
اقتصادی، به طورکلی،شخص نمی تواند به موفقیت دست یابد،مگر ن که ابتدا به طریقی
موفقیت را در یکی از بخشهای مهم زندگی تجربه کند. با کسب اولین موفقیت به عنوان سنگ
زیربنا،عوامل منفی و بازدارنده ای که از سوی جامعه شناسان مورد تاکید قرار گرفته است کمرنگ می
شود.
امروزه روش سنتی روانپزشکی-جامعه شناسی موثر نیست، چون تقریبا علت همه مشکلات
تحصیلی را بازتابی از مشکلات شخصی فرد، محیط خانوادگی نامناسب، فقر و تبعیض نژادی
میداند.در حالی که برای من واکثر مربیانی که با آنها کار کرده ام،خلاف این نظر ثابت شده به این معنی
که،هر چند شرایط محیط خارجی برای بسیاری از کودکان نامناسب است،اما سیستم آموزش وپرورش به
خودی خود دارای عوامل درونی است که نه تنها باعث ایجاد بسیاری از مشکلات تحصیلی می شود،
بلکه به مشکلاتی که یک کودک ممکن است با خود به مدرسه بیاورد نیز دامن میزند.برای دریافت این
معنا که شکست، بیشتر یک مساله واحد است تا یک مجموعه، و برای این که بتوانیم آن را در یک زمینه
مناسبی قرار دهیم تا مورد استفاده مدارس قرار گیرد، باید نیازهای اساسی انسان را بررسی نماییم.در
نظریه واقعیت درمانی، نیازهای اساسی عبارتند از:"نیاز به مبادله عشق و محبت" و نیازبه
احساس ارزشمندی".
مربیانی که از روش سنتی پیروی می کنند اشتباها معتقدند که:معلمان نباید بطور عاطفی و احساسی
با دانش آموزان خود ارتباط برقرار کنند.آنها نبودن انگیزه را دلیل شکست بچه ها در مدرسه ذکر می
کنند،با این وجود،نمی توانند علت این بی انگیزگی گسترده را شرح دهند.لذا مساعی آنان برای تحریک
شاگردان از طریق به کار بردن فشار شدید،کاملا با شکست مواجه میشود. در حالی که در واقعیت
درمانی عکس این حالت صادق است،واقعیت درمانی کار خود را مستقیما به انگیزه مربوط نمی کند.ما
برای ایجاد انگیزه به طور مستقیم وارد عمل نمی شویم،چرا که می دانیم این کار فقط از عهده
یک تفنگ یا روشهای زورمندانه بر می آید.ولی تفنگ،قدرت وزور،تهدید،خجالت،ایجاد شرمساری یا تنبیه
از نظر روانی محرکهای ضعیفی هستند،و فقط تا زمانی که به سمت فرد نشانه رفته و تا زمانی که
شخص بترسد موثر است.اگر وحشت از بین برود یا تفنگ به زمین گذاشته شود،ایجاد انگیزه نیز متوقف
می شود.واقعیت درمانی می گوید:"معلمان و شاگردان باید ارتباط عاطفی داشته باشند و در
مسایل یکدیگر درگیر شوند".هنگامی که شاگردان به شکل عاطفی با معلمانی مسوول درگیر
باشند،معلمانی که خود دارای هویت توفیق بوده قادرند نیازهایشان را برآورده کنند،شاگردان نیز در
وضعیتی قرار می گیرند که می توانند نیازهای خود را ارضا کنند.فقط در مدرسه ای که معلم وشاگرد
رابطه عاطفی با هم داشته و طی دوران تحصیل قدم به قدم در کنار یکدیگر برای تفکر وحل مشکل گام بر
می دارند،آموزش وپرورش شکوفا می شود و قادر خواهد بود شاگردان را برای زندگی موفقیت آمیز در
دنیا آماده سازد.
شاگردی که از روی پرونده اش مورد قضاوت قرار گرفته، مقصر شناخته می شود،هیچوقت نمی تواند
موفق شود مگر این که باور کند از این به بعد،برای آنچه در گذشته انجام داده محکوم و منفور نخواهد
بود.در درمان یا در مدارس باید روی شکست کنونی کار کنیم و گذشته را تنها در ارتباط با
موفقیتهای قبلی یا به خاطر احتمال موفقیت در زمان حاضر مورد استفاده قرار دهیم.این
عقیده که بدون داشتن گذشته کودک نمیتوان به او کمک کرد اشتباه است.
بنابراین باید راههایی پیدا شود که کودکان بیشتری بتوانند به موفقیت برسند. برای یافتن این راهها باید
دلایل شکست کودکان را بررسی و نوعی فلسفه آموزشی را تدوین کنیم تا به ایجاد فضایی منجر شود
که احتمال موفقیت در آن بیش از پیش باشد.
یک راه خوب برای بر انگیختن دانش آموزانی که پرونده بدی داشته اند ،این است که وقتی شروع
به انجام کار خوب میکنند ،آنها را به عنوان خوب بشناسیم.بسیاری از مدارس ،گزارش رفتار بد یا کارنامه
های معیوب را بکار می برند،اما تعداد کمی از مدارس ،گزارشهای ویژه ای را که بیانگر رفتار خوب یا
موفقیت تحصیلی باشد برای والدین می فرستند.به جای دادن گزارشی که اثر هدایتی بدی دارد،
مشکل را در مدرسه حل کنیم. وقتی رفتار فرد بهبود پیدا می کند یک گزارش از رفتار خوب برای
والدینش فرستاده می شود.اعتراف به پیشرفت دانش آموز در گزارش، ممکن است برخوردهای بین او و
والدینش را کاهش دهد .در باب مشکلات انضباطی حاد ،باید تعداد کمی ار جلسه ها با حضور
والین برگذار شود.آوردن والدین دانش آموزان مشکل زا به مدرسه ،بیشتر از منفعت ضرر دارد. والدین
عصبانی و ناراحت می شوند و کودک را به خاطر این که باعث ناراحتی آنها شده است سرزنش می
کنند.آنها معمولا وی را تنبیه می کنند و به جای بهبود شرایط، اوضاع را بدتر می کنند.اگر والدین فرا
خوانده شوند، وقتی در مورد دانش آموز بحث می شود حتما باید خودش حضور داشته
باشد.مدیر یا مشاور باید بلافاصله مقدمه را برای یک راه حل سازنده با گفتن این جمله آماده
کنند :"ما در صددآن نیستیم که مقصر اصلی را پیدا کنیم، بلکه در تلاش برای حل مشکل
هستیم."
والدین فقط در صورتی به مدرسه آورده می شوند که تمام مساعی انجام شده توسط مدرسه دانش آموز
به شکست رسیده باشد. دانش آموزان، با فرا خواندن والدینشان به مدرسه ، بلوغ و مسوولیت را یاد
نمی گیرند ،بلکه با دست و پنجه نرم کردن با مشکلات، هر جا که وجود داشته باشد در مدرسه و با افراد
مدرسه آن را یاد می گیرند.
در این کتاب دکتر گلاسر بر اساس دیدگاه خود بر مبناب تجربیات و مطالعاتش در موقعیت های تحصیلی گوناگون به فرآیند تحصیل
می پردازد.او در اینجا آنقدر که به افراد می پردازد در موضوع تحصیل درگیر نشده است.
او می گوید:((نظام تحصیلی ما،برای شکست طراحی شده و معمولا کسانی که موفق می شوند افرادی هستند که می توانند مطابق
روش های از پیش تعیین شده ی معلمان عمل کنند.آن ها که شکست می خورند معمولا از تحصیل بیزار می شوند به داشتن خود
انگاره ی ضعیف ادامه داده و اغلب اوقات به صورت مشکل حادی برای مدرسه و جامعه در می آیند))
کتاب مدارس بدون شکست در بهترین موقعیت به بازار ارائه می شود.زیرا ما در حال تجربه کردن مشکلات جدیدی هستیم که بر
بخش های بزرگتری از جمعیت افراد در سن تحصیل ما تاثیرمی گذارد.در حالی که وسعت این مشکلات و درر حقیقت مشکلات
موجود در مساعی جمعی آموزشی بسیار شگفت آور است.دکتر گلاس برای بردن ارتباط به کلاس درس به مربیان راهی را پیشنهاد
می کند.مفاهیم اصلی در نظریه گلاسر عبارت است از :حل مشکل،تحت تسلط در آوردن رفتار در گروه های هم سنخرشد نگرش ها
در قبال مردم،و ارتقای درک و شناخت از مردم در تمامی نژاد ها و سطوح اجتماعی –اقتصادی.روش های ایجاد رابطه مثبت از
جانب معلمان بحث های آزاد کلاسی بدون جواب صحیح و موقعیت بیشتر برای تصمیم گیری توسط دانش آموزان یک محیط
برانگیزاننده برای همه به وجود می آورد.خود انگاره ی عدم اطمیناندر خلال مشارکت و احساس مسولیت بهبود می یابد.طرح های
دکتر گلاسر برای تغییر و تحول جایگزین درس نمی شود.بلکه موقعیتی را برای استفاده بجا از آن به عنوان وسیله ای برای یادگیری
فراهم می آورد.این طرح ها منطقی و ساده هستند و اگر به خوبی توسط معلمان فهمیده و به کار گرفته شوند بسیار موثر خواهد بود.
گلاسر در فصل اول این کتاب تجربیات خود رادر زمینه ی ترس از شکست در مورد جوانان بیان می کند و با بیان کنفرانس های
ارائه شده توسط خود در مورد شکستدر باره ی دخترانی که داراری مشکلات قانونی بوده اندمطلب اصلی را برای ما روشن می
سازد.یکی از شکست هایی که نوجوانان معمولا با آن برخورد می کنندشکست های تحصیلی است.یکی از ارکان ایجاد مشکلات
قانونی و اجتماعی برای اینگونه افراد شکست در مدرسه است.هدف از تالیف کتاب نیز این است که ما باید به توسعه ی مدارسی
بپردازیم که کودکان در آن موفق شوند و ایجاد این نوع سیستم آموزشی هدف کتاب است.راهکار نیز ایجاد مدارسی است که دانش
آموزان بتوانند از طریق استفاده منطقی و عقلانی از استعداد ها و علایق خود به موفقیت برسند.شکست تحصیلی معمولا 75٪بیشتر
در مناطق محروم و فقیرنشین است.
نظریه ی گلاسر مبتنی بر واقعیت درمانی است.در نظریه واقعیت درمانی نیاز های اساسی هر فرد عبارت است از:نیاز به مبادله ی
عشق و محبت و نیاز به احساس ارزشمندی.که کمبود هر کدام به شکست منجر می شود.ارتباط مدارس بیشتر با دومین مورد یعنی
احساس ارزشمندی است.یکی از این روش ها محبت در مدارس است که به احساس ارزشمندی منجر می شود.اگر بچه ها احساس
مسولیت در قبال یکدیگر،دلسوزی و توجه نسبت به هم و کمکبه همدیگر را بیاموزند حس همدلی و همکاری در آنان ایجاد می شود.
طبق مفاهیم واقعیت درمانیباید متوجه باشیم که احساسات گمراهمان نکند.افرادی که شکست میخورند برای اصلاح رفتار به احساسات
تکیه می کنند ولی افراد موفق به دلیل و منطق تکیه دارند.بنابر این مفهوم اصلی واقعیت درمانی عدم تکیه بر احساسات می
باشد.امروزه تعداد فزاینده ای از دانش آموزان در کسب یک هویت موفق شکست خورده اند دلیل آن هم عدم تاکید مدارس بر عنصر
احساس ارزشمندی است.
در مبحث تحمیل مدارس جایگاه محبت در موفقیت تحصیلی مورد بحث قرار می گیرد.همچنین نقش مدارس در آموزش احساس
ارزشمندی به بچه ها و دادن معلومات وابزار لازم برای موفقیت در جامعه .در این فصل گلاسر به تجربیاتش در مورد مدرسه
دخترانه ونتورا و علل شکست در مدارس و خلق و خوی کودکان بحث می کند و همچنین به سبب شناسی موضوع می پردازد و بحث
فقر و تاثیر آن در شکست را مطرح می کند.
مطلب بعدی فکر کردن در مقابل حفظ کردن است.بحث بحث نکوهش حفظ کردن مطالب و مفاهیم و تلنبار کردن اطلاعات در مغز و
توجه به مساله تفکر و حل مساله و پژوهش است.تاکید بر حافظه از ارزش پایینی در آموزش و پرورش برخوردار است.که به جای
آن باید بر تفکر تاکید داشته باشیم.مخصوصا تفکر حل مساله ای.گلاسر هم چنین اصل قطعیت در آموزش و پرورش را نفی می کند.
(اصل قطعیت=برای هر سوالی یک پاسخ صحیح و یک پاسخ غلط وجود دارد و لا غیر...)
مبحث بعدی ارتباط است کی طی آن گلاسرارتباط میان آموخته ها و ربط آن را با شکست تحصیلی توضیح می دهد.تشکیل دو بخش
مجزا در ذهن بچه هامساله ای جدی است.بخش زندگی و بخش مدرسه.که اگر بتوانیم این دو بخش را به هم ارتباط دهیم نقش مهمی
در امر آموزش ایفا کرده ایم.همچنین باید به این مساله توجه کرد که صرفا بسنده کردن به کتب آموزشی برای تکمیل آموزش کافی
نیست.همچنین باید به ارتباط میان موضوع هایی که آموزش داده می شود نیز توجه شود زیرا این امر بسیار مهم است.
مبحث بعد آموزش و پرورش متکی اطلاعات عمومی و محفوظات است که گلاسر آن را بی ارتباط می داند.او در این بحث روش
نمره دهی را نفی می کند.علت آن را هم اهمیت بی دلیل آن میداند و به جای آن روش نمره دهی (الف-ب-ج-د-ه)را پیشنهاد
میکند.برای یک دانش آموز برای تحصیل دو راه وجود دارد:1-توجه به تفکر و صرفنظر از نمره2ـتوجه به نمره و صرفنظر از
تفکرالبته خود گلاسر نیز اذعان دارد که نمره تضمین کننده رقابت بین محصلان است.علاوه بر نمره دهی گلاسر نحوه آزمون و
آزمون های عینی را نیز مورد انتقاد قرار می دهد که با اصل قطعیت و اندازه گیری همسو است و مانع تفکر.
فصل بعد به بحث در باره ی جلوگیری از شکست و قدم های مقدماتی می پردازد.یکی از این موارد اهمیت تفکر است که اگر بتوانیم
تفکر را ارتقا دهیم و تاکید روی حفظ کردن را حذف نماییم و ارتباط را به طور واقعی و اساسی افزایش دهیم در آموزش بسیار موثر
است.مساله بعدی کلاس های ناهمگن است.هدف تشکیل کلاس برای جدا کردن استعداد ها و قوای مختلف از نظر توانایی برای
یکدست شدن کلاس.
مبحث بعدی پیشگیری از شکست و مراحل بعدی است.مساله اول حذف نمره هاست.اگر بتوانیم مطمئن شویم که هر دانش آموز نهایت
سعی و تلاش خود را به کار می برد تا تفکر و حل مساله را بیاموزد دیگر نمره ها ارزشی ندارد.به نظر گلاسر بهتر است در دوره
راهنمایی و دبیرستان نمره دهی به روش(الف-ب-ج-د-ه)انجام گیرد.مساله دیگری که به آن توجه شده است امتحان های عینی
است.استفاده از امتحان های عینی به منزله ابزار خود آزمایی در مراحل اولیه تفکر و حل مشکل احساس مطلوبی را ایجاد می کند.هم
چنین گلاسر می گوید اگر معلم در شرایطی آموزش ببیند که توجه به نمره و حفظیات است نمی تواند موثر باشد.پس باید آموزش
مناسب برای اجرای برنامه های جدید را ببیند.
مبحث اصلی و کاربردی این کتاب مبحثاجرای برنامه های جدید است که در مورد بحث های کلاسی است.بحث های کلاسی به
مجموعه فعالیت هایی اطلاق می شود که به منظورراه هایی برای درگیر کردن دانش آموز در بحث های آموزشی به کار می رود.در
این میان بررسی این نکته ضروری است که چرا عقاید و برنامه های جدید آموزشی به کندی در مدارس پیش می رود؟یکی از
عوامل وجود دو اصل قطعیت و حفظیات در مدارس است.معلمان،مدیران و اولیا نیز در مقابل برنامه های جدید مقاومت می کنند و
علت این مقاومت جو موجود در برابر نمره ها و احتمال ازدیاد مردودی هاست.زیرا در مدرسه ها همه به شدت زیر بار نمره رفته
اند.دلیل مقاومت معلمان نیز ترس از شکست در برابر بحث های کلاسی است چون اصل کار توسط معلم انجام می گیرد.مثل کنار
گذاشتن تدریجی تکیه بر منابع اصلی و آزاد کردن دانش آموزان از قید نمره و کارنامه.
جلسه های کلاسی:جلسه ای است که در آن معلم کلاس را به سمت یک بحث سوق می دهد که داوری در آن وجود ندارد و همه ی
افراد باید در آن حضور فعالانه داشته باشند.3 نوع لسه کلاسی وجود دارد.1-حل مشکل اجتماعی:معلم نقش رهبر گروه را دارد
موضوع مورد بحث رفتار اجتماعی دانش آموزاندر مدرسه و هدف تلاش برای حل مشکلات فردی و گروهی و آموزشی و تربیتی
کلاس و مدرسه است.مهم بودن این نوع جلسات نیز به این دلیل است کهکودکان یاد می گیرندکه در گروه مشکلاتشان را حل کنند وکم
تر از جمع برای حل مشکل دوری کنند.
جلسه بحث های آزاد:هدف بررسی موضوع های مهم اندیشمندانه است که در باره ی مشکلانت رفتاری بحث می شود.از بچه ها
خواسته می شود که راجع به مسایل مربوط به زندگی شان صحبت کنند.اگر این مباحث را بتوانیم با اهداف آموزشی تطبیق دهیم
بسیار مناسب است.
جلسه های بررسی آموزشی:هدف این است که بفهمیم دانش آموزان تا چه حد مفاهیم دوره تحصیلی خود را درک می کنند.به طور
مستقیم مربوط به آن چیزی است که کلاس در مورد آن چیزی یاد می گیرد.جلسه های کلاسی به خودباوری دانش آموزان،احساس
ارزشمندی،ایجاد تجربه بیشتر،اعتماد به نفس و خواست داوطلبانه ی دانش آموز برای یادگیری کمک می کند.
فرآیند های لازم برای شروع و ادامه جلسات:1-فلسفه ی آموزشی از قبل مشخص شود.2-یک معلم که تجربه ی برگزاری جلسه
کلاسی را دارد قبل از اجرا توسط معلمان نا بلد آن ها را آموزش دهد.3-نشستن باید به صورت دایره ای باشد.4-معلم در هر جلسه در
یک قسمت دایره بنشیند.5-معلمان قبل از شروع جلسه باید نسبت به جزئیات جلسه آگاه باشند.6-موضوع بحث بنا به مصلحت می
تواند توسط معلم یا کلاس تعیین شود.7-سعی باید بر آن باشد که در این جلسات مشارکت و توجه بچه های مشکل آفرین کلاس را
جلب کنیم.8-مدت جلسه باید حدود 30 دقیقه باشد.9-به بچه ها فرصت اظهار نظر بدهیم.10-احترام و توجه مثبت غیر شرطی به بچه
ها داشته باشیم.11-سعی کنیم حالت فردیت بین افراد در گروه را حفظ کنیم.
در مباحث پایانی کتاب نیز به طور کامل درباره ی بحث اخلاق و اهمیت و نحوه ارائه ی آن در مدرسه بحث و تاکید شده
است.همچنین درباره ی نحوه ی مدیریت خوب،ویژگی های مدیر خوب مطالبی بیان گردیده است.