🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒
✍️🍏آن وقت ها بچه بودم ، حدود هفت سال .
کمتر خداوند را در دل داشتم و کمتر با خداوند آشنا بودم . فکر می کردم که تمام کار
های زندگی ام را خودم انجام داده ام اما یک روز که جمعه بود به باغی رفتیم.
تعداد 2 صفحه فایل
ورد wordدر حالت به صورت فشرده در قالب winzipقابل دانلود می
باشد.
این مطلب نتیجه مطالعه در ایام 30
سال معلمی است ویژه معلمان جوان و علاقه مند به این مرزوبوم.
این فایل کپی برداری نیست نتیجه
سالها یادداشت برداری، تحقیق و مطالعه
مستمر است و یا تجربه ی زیسته ام تا سن 50 سالگی است ....امید وارم برای تان مفید باشد.
✍️🍎 آن روز فکر می کردم که هیچ اتفاقی برایم نمی افتد . فکر می کردم که یک روز خوب را پشت سر دارم . چند ساعتی گذشت .من هم فقط به فکر تفریح بودم نه چیز دیگری .
✍️🍏حوالی ساعت 5 که هوا خیلی گرم بود . مرد های داخل باغ تصمیم گرفتند که به رودخانه نزدیک باغ بروند . صاحب باغ می گفت :مواظب باشید . ما هم پرسیدیم چرا ؟ او گفت الحمدلله امسال باران کافی داشته ایم و رودخانه آبش زیاد شده است و مواظب باشید که توی رودخانه نیفتید چون آب قدرت زیادی دارد و ممکن است که شما را با خود ببرد . صاحب باغ همچنین فرمود که مواظب حیوان های موزی مانند مار که در آب هستند ،