زنده یاد علّامه ماموستا ملا عبدالکریم مدرّس
«مدرسه بی مدرّس»
استاد عبدالکریم مدرّس ، در بهار 1281 ش در روستای تکیه نزدیک خورمال عراق دیده به جهان گشود .
در
کودکی یتیم گشت ، از همان کودکی به دنیای شیرین دانش اندوزی قدم گذاشت ،
پس از طی مراحل مقدماتی طلبگی و با شروع جنگ جهانی اول به سلیمانیه رفت و
پس از چندی تحصیل ، آنجا را به مقصد اورامان ترک کرده و در خانقاه دورو
(ایران) زیر نظر شیخ علاءالدین بیاره
شیخ
علاءالدین(مرشد او) در سال 1296 ش به خانقاه بیاره عراق (مرکز اصلی اش)
برگشت و مدرس نیز مدتی بعد به ایشان پیوست و در مدرسه ابن عـُبیده نزد ملا
سعید عبیدی به فراگیری دانش مشغول شد ، سپس به نزد ملا محمود در بالک
مریوان رفت و در مدت 8 ماه که نزد وی بود فرائض شیخ معروف نودهی را تمام
کرد ، به امر شیخ علاءالدین به بیاره برگشت ، نزد ملا احمد ره ش زانوی
تعلّم زد و همراه او(در سال 1298 ش)هم به سلیمانیه رفت و به عنوان مهمان در
خانقاه مولانا خالد ماندند و سپس در محضر شیخ عمر (ابن قره داغی) به ادامه
تحصیل پرداخت و سرانجام در سال 1301 ش به دریافت اجازه نامه علمی مفتخر
گشت !
اولین
سال تبلیغ و تدریس را در روستای نرگسه جار در نزدیکی حلبچه عراق بود و در
سال 1306 به دعوت شیخ علاءالدین ، مدرس خانقاه بیاره شد .
وی علاوه بر کتابخانه غنی مدرسه بیاره از محضر زائرین دانشمند ، بهره های علمی و معنوی فراوانی برد .
پس
از 23 سال اقامت ، در سال 1329 به سلیمانیه رفت و سه سال در آنجا تدریس
نمود و در تابستان 1332 به کرکوک رفت و در تکیه حاج شیخ جمیل طالبانی به
پسرانش (علی و عبدالرحمن) فقه و اصول آموخت و پس از مدتی آنجا را به مقصد
بغداد ترک نمود و در جامع احمدی (نزدیک وزارت دفاع) به امامت نماز مشغول شد
.
با
درگذشت شیخ محمد قـِزِلـجـی مدرس مدرسه عبدالقادر گیلانی به تدریس در آنجا
گمارده شد و نهایتاً با پذیرش در آزمون ورودی به آرزویش که تدریس در جامع
غوث الاعظم بود ، دست یافت .
او درآن مدرسه مدت 19 سال علاوه بر هموطنان،دانش اندوزانی از کشورهای ایران،ترکیه ، مراکش ، الجزائر و ... داشت .
و
سرانجام در روز سه شنبه هشتم شهریور 1384 ش ، کالبد جسمانی در خاکستان
دنیا نهاد و پیکر مبارکش در قبرستان عبدالقادر گیلانی در بغداد و در جوار
بزرگانی چون ملا یحیی مـُزوری ، صبغه الله حیدری ، عبدالرحمن روژبیانی ،
شیخ عبدالرحمن ابوالوفا ، هدایت الله اربیلی ، شیخ رضا طالبانی و علاءالدین
سجادی به خاک سپرده شد .
چند اثر مشهور استاد :
تفســیر قــرآن (9 جــلد)
شه ریعـه تی ئیــسلام
سه رچاوه ی ئایین
شــرح 5 دیـــوان
یادی مه ردان
عـُلـَمـائــــُنا
تعداد 23 اسلاید
وفایل پاورپوینت در حالت به صورت فشرده در
قالب winzipقابل دانلود می باشد.
فایل پاورپوینت است با برنامه آفیس باز می شود
من، عبدالکریم فرزندِ محمّد فرزندِ فتّاح فرزندِ سُلیمان و از قبیله " هوز قاضی" هستم که اکنون در مرکز ناحیه ( بخش) "سید صادق" ودر روستای" مایندول" بر چشمه " سه راوی سوبحان ئاغا" و در روستاهای مجاورِ آن ساکن هستند؛ درفصلِ بهار و ماه ربیع الاول سال 1323 هجری قمری[برابر با اردیبهشت 1284شمسی و ماهِ مه 1905میلادی]، در روستای "تکیه" در نزدیکی بخش " خورمال" متولّد شدم. وقتی که به سن تمییز رسیدم، شروع به تحصیل کردم و ابتدا، قرآن وچند رساله دینی را به پایان رساندم و مشغول تحصیل بودم که پدرم فوت کرد؛ امّا خداوند، مرا توفیق و یاری داد و مادرم ـ که خدایش بیامرزد ـ با همراهی اعمام و نزدیکانم در ادامه تحصیل من کوشیدند و من، به تحصیل ادامه دادم تا آن که در اوّل ماه محرّم الحرام سال 1331 هـ. ق، به فرا گرفتن کتاب تصریف زنجانی در علم صرف پرداختم.
سپس، برای تحصیل، از جایی به جای دیگر و به مدارس مختلف رفتم و ترقیّاتم افزون شد و تحتِ سرپرستی و نظارتِ یکی از علما که از دوستان پدرم بود، درآمدم و نزد او مقدّمات نحو وصرف را تا مبحثِ تمییز از کتاب "شرح جامی"، خواندم؛ در این زمان جنگ جهانی اوّل آغاز شد و من، به "سلیمانیّه" مسافرت کردم و ابتدا، در "مسجد ملکندی" آن شهر و سپس در" مسجد ملا محمّد امین بالیکدری" در محلّه " سرشقام" سلیمانیّه سُکنی گزیدم و مدّتی در این مسجد ماندگار شدم و در آنجا کتاب "شرح سیوطی بر الفیّه ابن مالک"ـ رحمهما ا... ـ را خواندم. با ظهور علایم قحطی شدید ، از سلیمانیّه به "هَوْرامان" بازگشتیم و به"مدرسه خانقاه دورود"[در کُردستان ایران] وارد شدم که تحتِ سرپرستی و اداره حضرتِ شیخ علاءالدین فرزندِ حضرتِ شیخ ضیاءالدّین فرزندِ حضرتِ شیخ عثمان سراج الدّین [نقشبندی] بود؛ جنابِ شیخ، پدرانه مرا، از جهت مادّی ومعنوی، موردِ توجّه وعنایت قرار داد و من در آنجا ماندم و دروس نحو، منطق، آدابِ بحث، تشریح در فلکیّات و فقه را خواندم وتوان استفاده وآموزش از راه مطالعه در من فزونی گرفت تا آن که شیخ در سال 1338 هـ. ق. به مرکز اصلی خود یعنی "خانقاِه بیاره" [در هورامانِ عراق]، نقلِ مکان کرد و من، در آن مدّت چند ماهی از شیخ دور ماندم و سپس به امر او به بیاره بازگشتم و در مدرسه " ابا عبیده"، نزد استاد و عالِمِ بزرگ " ملّا محمّد سعید عبیدی" کتاب "برهان گَلَنبَوی" در منطق را شروع کردم و مدّتی در آنجا اقامت کردم وسپس، به خدمتِ استاد ملا محمود در بالکِ [ مریوان] نقل مکان کردم و هشت ماه نزد او درس خواندم و فرائضِ شیخ معروف نودهی را در آنجا آموختم و کتاب شرح عقاید نسفیه را شروع کردم و به مبحثِ رویتِ خدا در آن کتاب رسیدم و به امر شیخِ مُرشد علاءالدّین، به بیاره برگشتم ـ که استاد ملّا احمد رش به عنوان مدرّسِ آنجا تعیین شده بود. آنجا، شرحِ عقاید را به پایان بردم و منظومه مولوی به زبان کُردی در عقاید را خواندم و کتابِ مختصرِ مطوّل در علم بلاغه را آغاز کردم تا آن که به باب مسندً الیه آن رسیدم؛در این هنگام، استاد ملا احمد، دل آزرده شد و از بیاره به سلیمانیّه نقل مکان کرد ما هم با او بودیم ودر ماه ربیع الاول 1340هجری به آنجا رسیدیم و به عنوان مهمان در خانقاهِ حضرتِ مولانا خالد [نقشبندی] منزل گرفتیم؛ مدرّس سلیمانیه در آن زمان علامه شیخ عمر مشهور به ابن قره داغی بود ـ خداوند به او جزای خیر دهاد ـ استاد، مرا به ماندن در مدرسه خویش امر کرد و استاد ملا احمد به روستای گلاله رفت و نزد حاج محمّد آقا فرزند عباس آقای میراودلی به عنوان مدرّس تعیین شد.
پس از اقامتم نزد حضرتِ استادِ معزّی الیه ، افقهایی تازه برای کسب علوم و تدقیق و تحقیق و نوشتن حاشیه ها و تعلیقات، بر من گشوده شد و به تدارکِ آنچه از من فوت شده بود پرداختم و به فراگیری دانشهایی که برایم اهمیّت داشتند روی آوردم و اقصی الامانی در بلاغت و فریده در نحو را پیش وی به درس خواندم و جلسات ایشان در تدریس وافاده کتابهای: برهان در منطق و تشریح با حاشیه های آن از عاملی و رساله حسابِ عاملی و کتاب اشکال التاسیس در هندسه و کتاب تقریب المرام در اصولِ دین و جمع الجوامع در اصولِ فقه و اسطرلاب و ربع مجیب و حاشیه لاری بر قاضی در حکمت با حاشیه های شیخ عبدالقادر مهاجر را استماع کردم و در فقه، منهج و شرح آن از قاضی زکریا ـ جز بعضی از آن ـ و مبحث خلع در تحفه را فـرا گرفتم و از علوم گوناگون بهره های بسیارِ دیگر برگرفتم که در نزدِ غیرِ او یافت نمی شد؛ اینها همه غیر از استفاده فایده های فراوانِ دیگری از اخلاقِ بلند و عزّتِ نفس و زُهد و قناعت او و اعتماد و توکّلش بر خداوندِ بزرگ بود. پس از مدتی، استاد، مرا به اخذِ اجازه علمی امر کرد و به اجازه در محفلی بزرگ از عالمانِ طراز اول مشرّف ساخت؛ در آن محفل، بزرگوارانی چون شیخ بابا علی تکیه یی، شیخ محمّدنجیب قره داغی ، شیخ جلال قره داغی و شیخ معروف برادر استادِ بزرگ و خودِ ایشان و گروهی از دوستان حضور داشتند؛ استاد، برگه های اجازه نامه را، به دستِ مبارکِ خود نوشت و استادِ بزرگوار شیخ محمّدنجیب، آن را در مجلس قرائت کرد؛ آن مجلس به راستی، باغ و بوستانی از باغهای حقایق روحی بود ـ خداوند همه آنان را بهره مند از روح و ریحان گرداند! این [جلسه اعطای اجازه افتا و تدریس] در فصلِ بهار و ماه شعبان سال 1343، تشکیل شد.
پس از اخذ اجازه، با چند طلبه تیزهوش به روستای نرگسه جار رفتم [و این] بنا بر توافقی قبلی بود میان من و شیخ صدیق پسر شیخ معروف خلیفه حضرت شیخ علاء الدین ـ خداوند متّعال هردو را رحمت کند- و سپس طلّاب به گرد من جمع شدند و حلقه تدریس به طالبان و خدمت به مسلمانان توسعه یافت، و تا سال 1348 یعنی تا پایان سال1347، آنجا ماندم.
پس از عید قربان همان سال، نامه ای از بیاره به دستم رسید؛ به بیاره رفتم؛ شیخِ من علاءالدّین مرا شرف بخشید و مدرّس خانقاهِ مبارکِ بیاره فرمود و من اهل خانه و فرزندانم را در ماه محرّم و آغاز سال 1348، به آنجا منتقل کردم.
وقتی به آنجا منتقل شدم و در آنجا اقامت گزیدم، طلّاب، پیرامونِ من گرد آمدند و برحسبِ امکان و توانِ خودم ، تدریسی وسیعتر و سودمندتر را آغاز کردم و طلّاب از من استفاده کردند و من، ازمباحثات و مجادلات علمی و باریک اندیشی های آنان بهره بردم، همچنان که از عالمانِ فاضلی که به زیارتِ شیخ می آمدند و در آنجا می ماندند، فایده می گرفتم و میان من و آنان گفتگو و پرسش و پاسخها واقع می شد و این به علاوه کثرت کتابهای متنوّع در آنجا بود؛ کتابها [و کتابخانه ای] که به خوبی شارح و شامل هر موضوعی بودند و علاوه بر همه اینها برکات چند تار موی محاسن شریف پیامبر (ص) ـ که در آنجا در اتاقی مخصوص قرار داشت ـ بود و برکات صاحبان ارواح بلند و انفاس شریف که در آنجا بودند و مایه آرامش و رَوح و ریحان و زیاده بر آن آرامشِ خاطر و آسودگی دل و نشاطِ خودم بود که به توفیقِ خداوند و راهگشـایی او برای مـن فراهـم آمده بود ـ چیزی کـه برای امثال من در زمانِ خودم دست نداده بود ـ و همه اینها، رحمت و نعمت خداوند سبحان و متّعال بود و شکر نعمتهای فراوانِ حق، چنان که شایسته و شامل نعمت و فضلِ اوست.
نباید از یاد برد که حضرت شیخ علاءالدّین ـ قدّس سرّه ـ مرا و طلاب را با همه آنچه در توان داشت ـ از جهت مادی ومعنوی ـ پشتیبانی می کرد؛ از خداوند می خواهیم که اورا پاداش وجزای خیر دهد؛ درآن زمان در خانقاه بیاره و در اتاقهای، آن حدود صد طلبه بزرگ و کوچک موجود و شبانه روز، به جدیّت مشغولِ تحصیلِ علوم بودند.
در یک برهه زمانی، طلّاب موجود را به چند طبقه تقسیم کرده بودیم و صاحبانِ درجاتِ بالا ، متوسّطان را درس می دادند و متوسّطانی که دانش و شایستگی قابل توجّهی داشتند، به مبتدیان تدریس می کردند و درسهایی ازفقه وسیره نبوی وتجوید واخلاق، برای طلبه ها مقرّر کرده بودیم چنان که هر طلبه ای از آنان برحسب توانِ خود ، بهره می برد.
در مدّتِ تدریسِ من در بیاره ، یعنی از سال 1347 تا سال 1371، ما در تدریسی نتیجه بخش و پرورشِ طلابی باهوش توفیق داشتیم چنان که درآن مدّت، نزدیک به 45 نفر، فارغ التّحصیل شدند که هرکدام از آنها در حدّی مناسب و قابل توجّه از علوم و شایسته تدریس و افاده بودند ـ و خداوند را سپاس!
پس از آن که احوالِ زمانه دگرگون و ضعف و پیری بر شیخ مستولی شد، انتقال از بیاره را مصلحت دیدم و در فصلِ بهار در ماهِ رجبِ سال 1371ق، از آنجا به سلیمانیه نقل مکان کردم و به عنوان مدرّسِ مدرسه حاج خان در محلّه ملکندی تعیین شدم و مسلمانان و دوستان، از حضورِ من استقبال کردند و طلاب، در آنجا هم گرد آمدند، افرادِ خیّر آن محلّه و محلاتِ دیگر، مسجد و خانه مدرّس را تجدید بنا کردند و اندکْ استراحتی کردیم؛ امّا، ما به راهی می رفتیم و تقدیر به راهی و من، در اوایل تابستان سال1374 به شهر کرکوک منتقل و در تکیه شیخِ محترم جناب حاج شیخ جمیل طالبانی، با آسایش واحترام کامل، ماندگار شدم و به دو پسرِ او شیخ علی و شیخ عبد الرّحمن فقه واصولِ فقه درس دادم و در واقع، از آن دو و از سایر برادران شیخ، احترام و بزرگداشت دیدم و آن دو، به قلبِ من وآسایش و رضایتِ آن اهمیّت می دادند و این از نیکخویی آنها و لطفِ پدر بزرگوارشان نسبت به من بود زیرا بسیاری اوقات، تاسّف می خورد و می گفت: کاش قادر به حرکت بودم تا خود شخصاً به تو خدمت کنم! و[روشـن است] کـه اصـل اینچنین [رفتـاری] از بزرگـواری و شرافت و ایمان، سرچشمه می گیرد ، من [آنجا]، با فراغت و آسایش، به طلّابِ بسیاری درس می دادم.
همچنان، همانجا ماندم تا آن که مدرسه آقای ما حضرت عبدالقادر گیلانی ـ قدّس سره ـ دربغداد، به سبب وفاتِ مدّرس فاضلِ آن مرحوم شیخ محمّد قزلجی بی سرپرست ماند و من، به بغداد رفتم و برای امامتِ جماعت، درخواست نوشتم و در امتحان قبول شدم و به عنوان امام در مسجدِجامع احمدی ،در نزدیکی وزارت دفاع، تعیین شدم و سپس، برای تدریس در مدرسه حضرتِ شیخ درخواستی نوشتم و در امتحان شرکت کردم و قبول و به عنوان مدرِّس در مدرسه حضرت شیخ، تعیین شدم چنانچه خواست و آرزویم بود ـ و سپاس در اوّل وآخر، خداراست و او را به سبب آنچه در باطن و ظاهر ما را بدان برتری بخشید، شکر می گوییم.
وقتی که در مدرسه آن بارگاهِ مبارک اقامت گزیدم، عدّه زیادی از طلّاب، از شهرهای بسیار، از جاوه وترکیه و مغرب والجزیره وخودِ عراق، ـ از کُرد و عرب ـ درآن گردآمدند و آن زمان، دو مدرّسِ دیگر با من بودند؛ اوّل، حاج عبدالقادر خطیب ودوم، کمال الدین طائی و سالهایی در دوامِ تدریس وافاده کامل بر ما گذشت تا آن که سال 1393هجری برابر با 1973میلادی فرا رسید و من ـ مطابقِ قانون ـ بازنشسته شدم امّا ساداتِ کِرام و نقیبانِ بزرگوار، فرزندانِ حضرتِ شیخِ گیلانی، مرا با امر به ماندن در جای خود، در بارگاه، جهتِ افتا برای مسلمانان در احکامِ شرعی و انجامِ امامتِ نمازهای ظهر وعصر، مشرّف ساختند و اکنون که سال1401هجری است، در قیدِ حیات و مقیم در خانه مدرّس در بارگاه حضرت شیخ عبد القادرـ قدّس سرّه العزیزـ هستم .
پروردگارِ من، از جهاتی فراوان مرا در زندگی توفیق عطاکرده است و گرچه توان برشماری و ثبت آنها را ندارم ، اما صورتِ اجمالی آن نعمتها چنین است:
اوّل: تدریس و تحقیقِ علمی، که پس از فارغ التّحصیلیم تا امروز و حتّی پس از بازنشستگی ، در حدّ توان، ادامه داشته است؛
دوم : من ، همچنان بر ارائه خدماتِ دینی، موفّق و نزدِ دوستان و بقیه مسلمانانِ صالح و علاقه مند، محترم بوده ام؛
سوم : همیشه از جهات مادّی ومخارج ِمعیشت ، در رفاه و آسوده خاطر بوده ام واکنون هم، در کفافِ معیشت هستم و خدای را شکر!
چهارم: خداوند، در سال 1388، مرا به انجام حجّ بیت الحرام و زیارت حضرتِ سیّدالانام(ص)،به همراهی گروهی از علما و دوستان،در رفت و برگشت موفّق ساخت.
پنجم: من، در تربیت و اعطای اجازه افتا و تدریس به عدّه ای از طالبانِ علم، موفّق بوده ام و تا کنون که آنها را برشمرده ایم، تعدادشان به 50 نفر عالِمِ نیکو می رسد.
ششم: در تالیف رساله ها و کتابهایی به زبانهای فارسی وکُردی و عربی توفیق یافته ام.
توضیح: زندگینامه ای که خواندید، از صص:324- 322 کتاب «علماونا فی خدمه العلم والدّین»، تالیفِ استاد ملا عبدالکریم مدرّس،ترجمه شده و جز کلمات و مطالبی که در [ ] آمده، همه، از خودِ استاد مدرّس است.
***
[ استاد مدرّس، ازسال1401ـ که این شرحِ حالِ خود را نوشته است ـ همچنان تا حدود سال1420 به تدریس و تحقیق و امامت خود در بارگاهِ گیلانی ادامه داد و در سالهای اخیر هم، گاهی از حافظه، تدریس و افاده می کرد و محضرش، مجمعِ علما و صالحان و طالبان از نقاطِ گوناگون جهانِ اسلام بود، تا آن که در صبحگاه روز سه شنبه 24 ماه رجب 1426قمری، برابربا 8 شهریورماه1384 شمسی و 30 اوت 2005 میلادی، جان به جان آفرین تسلیم کرد و پیکر پاک او با حضور هزاران نفر از عُلما ، مردم و علاقه مندانش ، تشییع و در بارگاهِ حضرت گیلانی در جایی که خود قبلاً تعیین کرده بود ـ در کنارِ مراقدِ شیخ رضا طالبانی و حاج شیخ عبد الرّحمن ابو الوفای نقشبندی ـ به خاک سپرده شد ـ روانش شاد و راهش پر رهرو باد!].
آثارِ علامه مدرّس
اشاره: مطابقِ آنچه شهرت یافته است، استاد مدرّس درعلوم مختلف دینی،ادبی و غیرِ آن بیش از 100 عنوان کتاب نوشته که نزدیک به 80 عنوان آن چاپ و منتشر شده و بقیّه، به صورت دستخط باقی مانده است. در این فهرست، اسامی 51 عنوان مشهور آثار ایشان آمده است.
1ـ شمشیرِ کاری بر فرقِ نسیمِ رستگاری، در اثباتِ اجتهاد و تقلید و مذاهب، فارسی؛ 2ـ ئیمان وئیسلام، شعر، اصل و فرعِ دین، کُردی؛ 3 ـ ئه ساسی سه عادت، اصل و فرعِ دین، کُردی؛ 4ـ ئاوی حه یات، زندگانی پیامبران، کُردی؛ 5 ـ چل چرای ئیسلام، چهل حدیث از پیامبر(ص)، نظم و نثر، کُردی؛ 6 ـ نوور و نه جات، شعر، مدح پیامبر(ص)، کُردی؛ 7 ـ ئیقبال نامه، شعر، کُردی؛ 8 ـ مه ولوود نامه و میعراجنامه، نظم ونثر، کُردی؛ 9ـ دوو رشته، شعر، قاموسِ عربی به کُردی، کُردی؛ 10ـ شه ریعتی ئیسلام، ، نثر، کُردی، چهار جلد؛ 11ـ به هار و گولزار، نظم و نثر، حکمت و اخلاق، کُردی؛12ـ وتاری ئایینی بو روژانی هه ینی، نثر، کُردی؛ 13ـ بارانی ره حمه ت، شعر، سیره پیامبر(ص)، کُردی؛ 14ـ یادی مه ردان، زندگینامه مولانا خالد شهرزوری و مشایخِ نقشبندی هَورامان، کُردی، 2 جلد؛ 15ـ گردآوری و شرح دیوان بیسارانی، کُردی؛ 16ـ گردآوری و شرح، دیوان مَولوی، کُردی؛ 17ـ گردآوری و شرح دیوان نالی، کُردی؛ 18ـ گردآوری و شرح دیوان مَحوی، کُردی؛ 19ـ گردآوری و شرح دیوان فه قی قادری هه مه وه ندی، کُردی؛ 20ـ حه جنامه، نظم و نثر، کُردی؛ 21ـ شرح عقیده مرضیّه مولوی، کلام، کُردی؛ 22ـ شه مامه ی بیندار، نظم ونثر، تعلیمی، کُردی؛ 23ـ په یره وان، شرح حالِ خلفای شیخ سراج الدّین، کُردی؛ 24ـ بنه ماله ی زانیاران، تاریخ خاندانهای علمی ودینی کُردستان ، کُردی؛ 25ـ ته فسیری نامی، 7 جلد، کُردی؛ 26ـ ریگه ی ره هبه ر، نظم و نثر، علم حدیث، کُردی؛ 27ـ ریگه ی به هه شت، نظم و نثر، نصایحِ دینی، کُردی؛ 28ـ ترجمه مکتوبات کاک احمدِ شیخ از فارسی به کُردی، 3جلد؛ 29ـ شرحِ تصریف زنجانی، علم صرف، کُردی؛ 30 ـ نامه ی هوشیار، نظم و نثر، اخلاق، کُردی؛ 31ـ نووری قورئان، نظم و نثر، علوم قرآنی، کُردی؛ 32ـ به دیع و عه رووزی نامی، نظم و نثر، کُردی؛ 33ـ الصّرف الواضح، علم صرف، عربی؛ 34ـ مفتاح الادب، علم نحو، عربی 35 ـ خلاصهالبیان فی الوضع و البیان، عربی؛ 36 ـ المفتاح، منطق، عربی؛ 37ـ الورقات، منطق، عربی؛ 38ـ العزیزه، منطق، عربی؛ 39ـ الوجیهه، منطق، عربی؛40 ـ المقالات فی المقولات، عربی؛ 41ـ جواهر الفتاوی، مجموعه فتاوای فقهی علمای کُردستان، سه جلد، عربی؛42 ـ الوسیله، شرحِ الفضیله مولوی، علمِ کلام و عقاید، عربی؛ 43ـ المواهب الحمید، شرحِ الفریده سیوطی، صرف و نحو، عربی؛ 44ـ مواهب الرّحمن فی تفسیر القرآن، 8 جلد، عربی؛ 45ـ نور الاسلام، آداب دینی و عقاید، عربی؛ 46ـ البرکات الاحدیّه فی شرح الصمدیه، نحو، عربی؛ 47ـ اعلام بالغیب والهام بلا ریب، شرح احادیث و مطالب عرفانی، عربی؛ 48 ـ جواهر الکلام فی عقاید اهل الاسلام، نظم ونثر عربی؛ 49ـ علماونا فی خدمه العلم والدّین، شرحِ احوال دانشمندانِ کُرد، عربی؛50 ـ الانوار القدسیّه فی الاحوال الشخصیّه، عربی؛ 51 ـ فوائد الفوائح، شرح فوائحِ مولوی، عقیده وکلام، فارسی. و ...